علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

هفدهمین ماهگرد امپراطور

سلام نفس مامان مقداری از شیطونیات هست که هنوز ننوشتم منو بابایی سه روزه که داریم روزه میگیریم واسه همین پشت سیستم نشستن حوصله وحال میخواد شبم تا میخوابونمت خودم هم خوابم برده امروز 17 ماهت شد نی نی قشنگم فردا هم اول رمضان 91 به امید خدا میخوام امسالو روزه بگیرم دوسال که به خاطره تو نتونستم بگیرم با اینکه مقداری از روزه های قضامو گرفتم ولی دلم نمیاد امسالو از دست بدم فعلا که منو تو خوب مقاومت کردیم امیدوارم بتونم خصلت های بدمو ازبین ببرم وخصلت های خوبمو تقویت کنم.راستی یه خبر خوب برات دارم بالاخره مامان تونست توی آزمون ورودی کلاسهای تربیت معلم قبول بشه،نمیدونی چقدر خوشحال شدم تورو هم چندباره که باخودم م...
30 تير 1391

برنده شدن برای بار اول

سلام دوستان سلام پسرمامان تو برای اولین توی یه مسابقه که بین نی نی ها بود وعنوانش نی نی بامزه بود برنده شدی  وجایزت یه تقویم بود خیلی خوشحالشدم انشالله توی همه ی مراحل زندگیتموفق وبرنده باشی زندگی مامان با این عکس شرکت کردی   اینم جایزت      ...
27 تير 1391

مینویسم از تو(7)

91/3/5 که پشت سیستم بودم یهو چشمم بهت خورد که از صندلی به تنهایی رفته بودی بالا وتا دوربینو بیارم اومدی پایین وهرکاری کردم نرفتی بالا توی عکس دوم خونه ی عمه خدیجه ایی که خیلی راحت از صندلی الهه میرفتی بالا چون کوچیک بود ولی خوب هنر میخواد دیگهههههه.... خوب اینم یه نوع مهارت.... اینجا هم عروسک الهه رو بلند کردی که از خودت بزرگتره وعکس بعدی سه تار عمو حسین دستته که محکم زدیش زمین خوب شد اینو داده بود واسه تمرین الهه وفاطمه وخودش یکی دیگه خریده بود وگرنه چی جواب میدادیم ایشون خیلی قشنگ سه تار میزنن واونجا صبا با صدای سه تارش بیدارمیشدیم دادایی که دل گرفته بود زد به سیخ ومن فکر نمیکردم ک...
12 تير 1391

مینویسم از تو(6)

اولین بار در تاریخ 91/4/1 که از خونه ی عمه خدیجه اومدیم گفتی:تابمو برام درست کن،البته نه به این کاملی ولی گفتی:تاب تاب .اشاره میکردی به جایی که تابو آویزون میکنم. تازه دیروز91/4/11 گفتی :ماما.......ماما........فدای ماما گفتنت،تو میدونستی اگه بگی ماما من غشو ضعف میرم واسه همین ماهی یه بار میگفتی،خیلی کلمه هارو مث بابا،عمه ،عمو،دادا(به کردی یعنی مامان بزرگ) رو میگفتی ولی نمیدونم چرا مامانو دی به دیر میگفتی،شاید به همون دلیل که همیشه تو دسترستم فدات شم بازم بگو تا مامان واست بمیره... 91/3/23 که داشتم اتومیکردم اتو رو برداشتی وبا دهن میگفتی :اووووفففففف..بعد اتو رو انداختی روی قالی واتو به قالی چسبید. 91/3/21 برای اولین بار گفتی:آ...
12 تير 1391

مینویسم ازتو(5)

بازم سلام چند دقیقه ای میشه خوابوندمت خیلی بیقراری گاهی واقعا از کوره در میرم وخسته میشم نمیدونم چی میخوای وقتی هم شیر میخوری با کلی غر زدنو قهر میخوری دوسه شبی که تب داری تا صبح چندبار خودتو خیس میکنی همه ی جاتو شستم خیلی وقته که دیگه شبا خودتو خیس نمیکنی، چند ماهه البته قبل از مریض شدنت حتی یک بار موقع خواب خودتو خیس نمیکردی ومن پوشکت نمیکردم میدونم خوب که بشی این اتفاق ناگوار هم تموم میشه، خوب بگذریم کلی خاطره ی ننوشته دارم بابا میخواد فردا لب تاپو ببره مغازه واینترنتو بکشه اونجا تاوقتی کامپیوتر بگیره واسه همین دیگه نمیتونم بتایپم تامدته مدیدی،امتحان تربیت معلم قرآنم نزدیکه باید سعی خودمو بکنم که قبول بشم ... 91/3/29 که عمه خدیجه هم...
12 تير 1391

مینویسم از شیطنتهایت(5)

سلام نفس مامان تازه خوابوندمت ولی کلی طول کشید تا سایت نی نی وبلاگ باز شه نمیدونم چرا سرعت اینترنت ما خوب بود ولی گاهی که من عجله دارم با من لج میفته ووقتی درست میشه که تو بیدارشدی خوب حالا تا بیدار نشدی بتایپم. دیدی بیدار شدی پس تا بعد ...
11 تير 1391

مینویسم از شیطنتهایت (4)

خوب باز بیدارشدی الان خوابوندمت تابازبیدارنشدی بنویسم اولین دندون آسیابت بالا وسمت راست  خودت جوونه زد91/3/8 ودومین دندون آسیاب بال وسمت چپ خودت91/3/13 سومین دندون آسیابت پایین91/3/25 وچهارمین دندون آسیاب پایین هم به فاصله ی کمی از سومین دندونت جوونه زد یازدهمین دندان شیری پایین سمت چپ خودت جفت مروارید نیشت 91/3/4 روز ولادت امام حسین(ع) شیطون بلا به ماشین میگی عان عان وعشق ماشینی یه روز توی آشپزخونه میچرخیدی ومیگفتی عان عان...عان عان..ولی تا بخوام عکس بگیرم تو ماشینو نگه داشتی91/2/23 بعد از خوب شدن اسهالت همه ی قالی هارو شستیم واون روز که هوا هم خوب بود برای اولین بار توی حیاط حمامت کردیم ازت عکس گرفتم...
10 تير 1391

مینویسم از شیطنتهایت(3)

سلام نی نی چه طوری ؟الان که داری این پستو میخونی دیگه نی نی نیستی ولی من از این کلمه خیلی خوشم میاد وبیشتر نی نیه مامان صدات میکنم 6روز دیگه امتحان تربیت معلم قرآن دارم واسه همین امروز تا هرجا تونستم واست مینویسم بقیش باشه واسه موقعی که وقت کردم. علی مرتضی جان توی پست قبلی اون عکسی که باتوپ ازت گرفتم مال 91/3/5 هست ولی ازقبل تر ازاون شوت کردنو یادگرفته بودی خداروشکر اسهالت 91/3/5 خوب شدنصفه شب دیدم که کنار در ایستادی وحرفی نمیزنی اول ترسیدم فکر کردم که بچه جنی بعد که جاتو خالی دیدم رفتم بغلت کردمو خوابوندم همون شب من واسه سحری خوردن بیدارشدم که یهو دیدم کنارچهار چوب ایستادی من بدجوری ترسوندی چون حتی  گریه هم نمیکرد...
10 تير 1391

مینویسم از شیطنتهایت(2)

فعلا که بیدار نشدی پس بتایپم روزایی که هوا خاکیه لباساتو توی اتاق آویزون میکنم وتو هم یاد گرفتی که هروقت آویزون میکنم میری لباسارو میکشیو میندازی زمین وقتی میگم نهههههه نکن فکر میکنی دارم باهات بازی میکنم وتند تند شروع میکنی به کشیدن لباسا،منم که از این کارت حسابی خوشم اومده بود شروع به فیلمو عکس گرفتن کردم91/2/25 بیشتر از یه ماهی میشه که شوت کردن باتوپ رو یاد گرفتی توی این عکس از مارادونا هم بهتر بازی میکنی91/3/4 فدات شم الان بیدارشدی منم خوابوندمت به بابا هم گفتم:سیستمو خاموش میکنم میام یه ساعت پیش شیاف واست گذاشتم الان تبت پایین اومده امیدوارم دیگه بالا نره،یه برگه ی اچار از شیطنتهات مونده...
10 تير 1391